eunhae shortstory

برید ادامه یه فیک کوتاه اونهه گذاشتم امیدوارم دوست داشته باشین ^^

_هیوک به نظر چطور میام؟

نگاهی به دونگهه انداختم و دوباره اون تپش قلب مسخره ای که میترسیدم منو لو بده سراغم اومد چقدر خوب به نظر

میرسید تو اون کت شلوار مشکی و پیراهن نازک سفیدش و موهای قهوه ای تیره ای که یک طرفه بالا داده بود

+هی ماهیه خوشتیپ فک نمیکنی اون پیراهن یکمی زیادی نازکه؟

خودشو تو اینه نگاه کرد و گفت

_ینی میگی عوضش کنم؟

+توکه اینهمه پیراهن سفید داری کی کلفت ترش رو بپوش والا این دخترایی که من میبینم سانت به سانت بدنت رو زیر نظر دارن

البته بهش نگفتم که من حسودی میکنم یکمی لب و لوچشو اویزون کرد و بالاخره گفت

_خیله خ باشه میمون خوش استایل

لبخندی زدم و سرمو اوردم پایین و تو افکارم فرو رفتم

_هی هیوک این خوبه؟

سرمو اوردم بالا و اولین چیزی که دیدم بالا تنه ی برهنه دونگهه بود حس میکدم داره گرمم میشه

نمیدونم چند دقیقه یا چند ثانیه بود ک بهش خیره بودم تا این که به حرف اومد

_هی میمون هیز تنمو نگفتم با این حرفش به چشاش نگاه کردم و اون ادامه داد _پیراهنی که دستمه رو میگم

+عا..آره آره

چقدر جذاب بود به سینه های ورزیدش خیره شدم…بعد با خودم گفتم

_هیوک داری زیادی منحرف بازی میکنی میدونی که بدنت جنبشو نداره

+اومم هائه من بیرون منتظرم

_نه صب کن….آها تموم شد به سمتم برگشت

_هیوک خودمونیمااا خیلی جذابی

ازین اعتراف یهوییش قلبم گرم شد کاش جرئت اینکه بهش بگم دیوونه وار عاشقشم رو داشتم

+ولی نه به اندازه تو
<———————-
وقتی رسیدیم کمپانی همه منتظرمون بودن…

چول_چه عجب تشریف فرما شدید شیوون دستش رو برد تو موهای دونگهه و خواست بهمشون بریزه که مچشو گرفتم

_عاعا…موهای بچه رو خراب نکن مستر پرفکت

دونگهه ریز خندید و منیجر اومد و گفت که باید بریم برای یه اجرای کوچیک و فلان ازین حرفا

اون شب خسته و کوفته از اجرا برگشتیم و همراه بچه ها رفتیم خوابگاه نه خونه خودمون من خیلی عجیب دلم هوای هائه رو داشت دلم میخواست محکم بغلش کنم تا باهم یکی شیم لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم روی کاناپه کنار هم نشستیم یه فیلم شروع شده بود و شیوون و هیچول هم کنارهم نشسته بودن یهو چیزیو رو پام و بعدم شونم حسم کردم

دونگهه بود که روزی پاهامون پتو گذاشته بود و سرش رو به شونم تکیه داده بود

+هائه؟

_چیزی نگو هیوک اینجوری فیلم دیدن خیلی بیشتر کیف میده دستمو دور شونش گذاشتم و اونو بیشتر سمت خودم کشیدم

دماغمو تو موهای نیمه خیسش فرو بردم و عمیق نفس کشیدم اون همه ی دنیای من بود

با دیدن هیچول که مث بچه گربه خودشو به سینه شیوون میمالوند یه چیزی توم غلغلک شد…

دلم میخواست دونگهه اینکارو بکنه خودم از افکارم خندم گرفته بود هنوز چند دقیقه بیشتر از افکارم نگذشته بود

که نفسهای دونگهه رو روی سینم حس کردم متوجه خودم هم بودم که نفس هام داشت سنگین میشد

آروم کنار گوشش زمزمه کردم _هائه ی قشنگم بیداری؟

با اینکه میدونستم خوابه و به خاطر همین سرش رو سینم افتاده ولیی برای اطمینان پرسیدم

روی دستام براید استایلش کردم و در اتاقو با پام باز کردم و هائه رو روی تخت گذاشتم

دستم زیر تنش مونده بود یه دستم رو یه طرف دیگه بدنش گذاشتم و وقتی دستمو از زیرش بیرون کشیدم

متوجه چشم های بازش شدم …جریان خون تو رگام تپش قلب شدیدم همش و همش مانع این میشد که نتونمم چشم هامو ازش بگیرم و ناگهان بدون فکر لب هامو بروی لب هاش بزارم حس میکردم قلبم الان سینمو میشکافه حس کردم دستاش رو پهلوم هام حرکت کرد و منو گرفت…بالاخره که بابتش تنبیه میشدم حالا چندلحظه دیرتر اما..اونم شروع کرد به بوسم جواب دادن..هیچ لذتی بالاتر ازین نبود که داشت به بوسم جواب میداد یه دستمو بالا اوردم و کنار بدنش هائل کردم به خودم جرئت بیشتری دادم و لب پایینش رو مکیدم

دستاشو دورم محکم تر کرد من جرئت بیشتری گرفتم و بالاخره برای نفس گرفتن از هم جداشدیم

+هائه؟

جوابم فقط نفس های سریع اون روی گردنم بود کنارش دراز کشیدم و اون سرش رو تو سینم پنهان کرد

_هائه فقط بهم بگو توئم حست مثل منه؟توهم قلبت برای من میتپه؟

با این که از جوابش میترسیدم ولی نیاز داشتم که بدونم هنوز اون طور که باید نفس هاش سرجاش نیومده بود

_به نظرت اگه نبود…جواب بوستو میدادم؟

لبخندی از ته دلم زدم و به خودم محکم تر چسبوندمش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *